
صبح زود به گرجستان رسیدیم و کمی در شهر پرسه زدیم. به چند هتل و هاستل سر زدیم تا مظنه قیمت دستمان بیاید. بعد تصمیم گرفتیم ایستگاه اتوبوس برای رفتن به شهر ولادی قفقاز را پیدا کنیم.
یکی از هتلها آدرس ترمینالی را به ما داد که با اتوبوس به آنجا رفتیم ولی این ترمینال اشتباه بود! برای همین دوباره با یک مینی بوس به ترمینال دیگری در آنطرف شهر رفتیم.
صبح اول وقت همه در حال رفتن سر کارشان بودند و حس خوب دیدن آدم هایی عادی که مثل همه ما صبح ها سر کار می روند و با دیدن توریستها فکر می کنند چقدر اینها زندگی خوبی دارند فارغ از اینکه ما هم وقتی در شهر خودمان هستیم مثل آنها زندگی می کنیم.
به ترمینال دیگر رسیدیم. ساعت حدود ۱۰ صبح شده بود. در آنجا یک مینی بوس تا ساعتی دیگر به سمت شهر مرزی کازبگی می رفت. ناگهان تصمیم گرفتیم در تفلیس نمانیم و در نتیجه یک ساندویچ لبنانی در ترمینال خریدیم و سوار مینی بوس به سمت کازبگی حرکت کردیم.
بطرف رشته کوه قفقاز
طی مسیر در کوهای قفقاز پوشیده از برف.
جاییکه در اساطیر ایران محل آشیانه سیمرغ است و در سمت روسیه آن قله ای بنام قاف دارد. نزدیک شهر سوچی که المپیک زمستانی در آن برگزار شده بود.
پیست اسکی و هتل های مجلل در مسیر دیده می شد
جاده ای که ما را به اینجا رساند Georgian Military Road است که فوق العاده زیبا بود و تونل های نظامی که مسیر بهمن را می برد در آن زیاد است. این تونلها من را یاد تونل سالنگ در افغانستان انداخت که روسها در زمان اشغال افغانستان آنجا ساخته بودند.
قسمتی از مسیر را بهمن بسته بود که باعث شد ۲ ساعتی توقف کنیم. و این توفیق اجباری باعث شد کمی در آن هوای لطیف قدم بزنیم واز مناظر لذت.
حدود ساعت ۴ به کازبگی رسیدیم.
مردی در مینی بوس ما را راهنمایی کرد که در این روستای کوچک که کنار یکی از قلل مرتفع قفقاز است چه کنیم.
انتهای خط پیاده شدیم. با اینکه هنوز آفتاب در آسمان است، هوا تازگی و سردی مطبوعی دارد. طبق معمول رانندگان مستقر در ایستگاه از ما استقبال کردند ! و ما هم طبق استاندارد معاشرتی کردیم و رفتیم!
اما یک راننده سمجی ولکن ما نبود. به تمام زبان های زنده و مرده دنیا سعی کرد با ما ارتباط بر قرار کند و وقتی دست آخر فهمید ما ایرانی هستیم دفترچه ای از جیبش بیرون آورد که گروهی ایرانی که برای کوه نوردی به آنجا آمده بودند برایش نوشته ای گذاشته بودند.
از نوع بازاریابی اش خوشم آمد! بنابراین تصمیم گرفتیم خانه اش را ببینیم که شب را در آنجا بیتوته کنیم. حدود ۱۰۰ متر راه رفتیم تا به خانه او رسیدیم. اطاقهایی مرتب و گرم داشت. ۲۰ درام برای یک شب به او دادیم و او هم پذیرایی کوچکی از ما کرد و گفت ۵ درام اگر اضافه بدهید شام هم می دهد که ما نپذیرفتیم و برای قدم زدن به روستا برگشتیم و مقداری ژامبون و نان و پنیر برای خودمان خریدیم و به پرسه زنی در روستا و لذت از مناظر پرداختیم.
در بالای کوهی مشرف به روستا کازبگی کلیسایی دیده می شد. به کلیسای و قبرستان داخل روستا رفتیم که سکوت بی نظیر کوه در آن موج میزد.
و به یاد آوردم که نت های سکوت مهمترین نت های یک قطعه موسیقی هستند.
و من دارم اینجا زور میزنم کمی آنتن اینترنت پیدا کنم !
جای همه در این هوای خوب کوهستان خالیه
یک نفس عمیق و این رباعی از خیام
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
این عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
این “دم” که فرو برم برآرم یا نه
–
اتواستاپ افقی نکرده بودیم که اونم کردیم!
عصر را در روستای کازبگی سرکردیم. ما قراربود از آذربایجان به شهر ماخاچکلا کنار دریای مازندران وارد روسیه بشویم و بطور عجیبی الان در گرجستان هستیم و بجای ماخاچکالا باید از ولادی قفقاز حدود ۵۰۰ کیلومتر آنطرفتر ورود خود را اعلام کنیم!
به این میگن خطای مهندسی !
خدا رحم کرد مقصد ما کره ماه نبود وگرنه الان تو مریخ نشسته بودیم.
همینطور که در خانه بودیم در حیاط باز شد و اتومبیل صاحب خانه با یک ماشین ترانزیت شده وارد شد و ما متوجه شدیم ۴ ایرانی (دو زوج) دیگر که به قصد اسکی و کوه نوردی آمده اند را صاحب خانه پیدا کرده و آنها را نیز به تور انداخته و خلاصه ما در این روستای مرزی گرجستان فرصتی شد تا با عده ای دیگر معاشرت به زبان شیرین فارسی کنیم.
به هرحال در این اثنا که بیکار در این خانه زیبای روستایی نشسته ایم یکهو فکری از خاطرم گذشت و آنهم اینکه قطار ولادی قفقاز به موسکو کی حرکت می کند؟؟ به نظر سوال مهمی می توانست باشد!
خدا پدر این گوگل را بیامرزد وگرنه که من هنوز در کازبگی داشتم کیف می کردم! نتیجه این جستجو بسیار تکان دهنده بود! ساعت ۶ صبح فردا !
حالا ما ساعت ۹ شب و ۲۰۰ کیلومتر اینطرف مرز خوش و خرم نشسته ایم!
مطلب را با صاحب خانه درمیان گذاشتم و طبق محاسبات مهندسی من حداقل ما باید ۳ صبح حرکت می کردیم تا ۶ صبح در ولادی قفقاز باشیم. البته فهماندن همه این مطالب به کسی که هیچگونه زبان مشترکی بجز احساسات انسانی با من ندارد کمی پیچیده است.
وقتیکه او به من فهماند این ساعت شب پیدا کردن راننده ای که ۳ صبح شما را به ولادی قفقاز ببرد غیر ممکن است ۱۰۰٪ متوجه شدم که او حرفم را فهمیده !
و همینطور که ما خوش و خرم در این هوای سرد کوه های قفقاز به هیچ چیز فکر نمی کنیم و از نداشتن برنامه لذت می بریم ناگهان معجره رخ داد!
راننده با مردی ستبر و بزرگ قامت وارد شد و گفت این راننده شماست و شما را ۳ صبح به شهر ولادی قفقاز و ایستگاه قطار آن خواهد برد. ۲۰ درام هم هزینه آن است یعنی حدود ۱۸ دلار!
و آنگاه،
آنچه بینی دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت همان بینی
و ما سرمست از اینهمه همسویی هستی با ما خوابیدیم!
۳ صبح که آن مرد ستبر ما را از خواب بیدار کرد کوله ها را در صندوق گذاشتیم و به سمت نوار مرزی روسیه حرکت کردیم. حدود یکساعت بعد به مرز رسیدیم. کمی در صف اتومبیلها ایستادیم و از بازرسی گرجستان گذشتیم و مهر خروج گرجستان هم بر پاسپورت ما خورد. حالا وقت آن است که ببینیم چطور وارد روسیه می شویم.
هوا بس ناجوانمردانه سرد است!
نگهبان گر برون آرد دستی از جیب
برای دادن ودکا به هم رزم است
که گرم گردد وجودش
در این سرمای دم سرد
ورود به روسیه
ماشین را بر روی چاله ای مانند چال تعمیرگاه هدایت کردند تا زیرش بازدید شود و ما پیاده شدیم. مامور گذرنامه با دیدن ما ساعت ۴ صبح در این هوای سرد شاد و مسرور شد و پس از کنترل ویزای یک ماهه که به لطف دوست عزیزی به راحتی دریافت کردیم به ما گفت :
به روسیه خوش آمدید!
یک ساعت دیگر رفتیم تا به شهر ولادی قفقاز رسیدیم. به نظر شهر بزرگی می آمد. راننده طبق قرار ما را جلوی در ایستگاه قطار پیاده کرد.
لباس های اسکی که به تن داریم کمی جلوی سوز سرد زمستانی قفقاز را می گیرد.
چراغهای ایستگاه خاموش است! چطور می شود یک ساعت قبل از حرکت قطار ایستگاه تعطیل باشد؟!! به سمت در ایستگاه رفتیم. ۲ نگهبان ایستاده بودند. به آنها فهماندیم که ما می خواهیم با قطار ساعت ۶ به موسکو برویم و او هم ساعتش را نشان داد. ساعت ۳/۵ بود!
و ما باز به روش مهندسی دریافتیم اینطرف مرز ساعتش ۱/۵ ساعت عقبتر است!
به به! چه حالی می دهد قدم زدن ساعت ۳/۵ صبح در ولادی قفقاز! هرچه سعی کردیم از این هوا لذت ببریم نشد! دوباره سراغ نگبان روس و خشن رفتیم که ما را راه دهد که هوا بس ناجوانمردانه سرد است!
او هم گفت داخل ایستگاه دوربین است و اینکار ممکن نیست. کمی کنارشان ایستادیم.
حس انسانیت حس غریبی است!
نگهبان به داخل رفت و رییسش را بیدار کرد. او آمد و از ما چند سوال پرسید و پاسپورتهای ما را کنترل کرد. سپس رفت و او هم رییس بالاترش را صدا کرد.
فکر کنم آخر سر به ولادیمیرپوتین زنگ زدند و خلاصه ما را به داخل راه دادند و جایی روی صندلی های ایستگاه در اختیارمان گذاشتند که استراحت کنیم!
همان نگهبان خشن روس ما را سر ساعت بیدار کرد، کمک کرد بلیط بخریم با اینکه ما روبل روسی نداشتیم، کارمان را با دلار راه انداخت و ما را بدرقه کرد تا سوار واگن درست قطار شویم.
نمی دانم این خشونت است یا مهربانی! فکر کنم باید در معنی کلمات تجدیدنظر شود!
ساعت ۵:۴۳ صبح قبل از سوار شدن به قطار موسکو – ایستگاه راه آهن ولادی قفقاز.
تقریبا همه مسیر به همین صورت است ۲۰۰۰ کیلومتر دیگر.
قطارهای روسیه
سوار بر قطار به سمت موسکو در حال حرکت هستیم. مهماندار کلی از دیدن ما ذوق کرد و یک اسکناس ایران به او دادیم و او هم از ما بسیار پذیرایی نمود. در مسیر یک تاجیک هم با ما هم سفر شد که کلی فارسی حرف زدیم. تقریبا همه جا در روسیه می توانی مردمان تاجیکستان را پیدا کنی که قالبا مشغول کارهای خرده ساختمانی هستند.
اگر وسط میدان سرخ داد بزنی ساعت چند است؟ حتما یکنفر می گوید: چهار ربع کم! با لحجه دری.
به هر حال کلی از هم زبانی لذت بردیم … با بقیه روسها هموبه روش ایما و اشاره کلی معاشرت کردیم.
کلا همه حرف هم را می فهمند اگر در چارچوبهای ذهنی از پیش تعریف شده نباشند.
تقریبا بیشتر روز را در قطار خواب بودیم! ۲ عدد ملفحه و روبالشتی و یک حوله تمیز و در کیسه پلمب شده برای خواب به ما دادند. تشک هم همان بالای سرمان بود که برداشتیم و روی صندلی پهن کردیم و لذت خواب در قطار را بعد از یک شب و روز پر هیجان بردیم.
صبح روز بعد شایان تعریف کرد که کسی از کوپه بغلی نصفه های شب فریاد میزد Monster (هیولا) …. !!!
فکر کنم … من کمی خرخر کرده بودم!!!
و بدین ترتیب همه روز بعد با مهربانی و لبخند خاصی به من نگاه می کردند.
برای شایان توگوشی هایش مهم تر از پول و پاسپورتش بود و با جانش مواظب بود که گم نشود.
به هر حال من مثل یک بچه خوابیدم …. و روز بعد هم فقط نودل خوردیم و خوابیدیم!
بدنمان استراحت لازم را کسب می کرد.
و بالاخره پس از ۷ روز از میدان آزادی شهر تهران به میدان سرخ شهر موسکو رسیدیم! ساعت ۸ شب.
در وضعیت لذت بردن از حال افقی در حال استمراری
پایان بخش دوم