سفرنامه رضا شهران به ارمنستان ، گرجستان و روسیه – بخش اول
به نام خدا
ما طبق معمول یک برنامه ریختیم که طبق معمول طبق برنامه پیش نرفت !
قرار بود از میدان آزادی به سمت مرز بیله سوار بریم و از آنجا به باکو و بعد به مخاچکالا ولی با کمی تغییر مواجه شدیم !
در میدان آزادی فهمیدیم که ویزای آذربایجان در مرز داده نمی شود …..
بنابراین کمی تغییر در برنامه پیش آمد. …
بجای آذربایجان سر خر و کج کردیم به ایروان (به هر حال دیدن از همسایه ها در ایام نوروز از واجبات است)
درنتیجه ساعت ٣ صبح رسیدیم به مرند و با یک سواری به مرز نوردوز. به فدری سرد بود که ریه هام درد گرفت. به هر حال به مرزبانی رسیدیم و به سلامت از مرز رد شدیم در حالیکه لباس اسکی هامون تنمون بود.
طبق معمول همه تاکسی های محلی می خواستند ما رو با ١٠٠$ به ایروان برسونند و ما همه با استقبال بی سابقه ای که ازمون شد پیاده به سمت ایروان حرکت کردیم … توی مسیر یک تابلو می درخشید …. ایروان 374 کیلومتر.
کمی بعد سوار یک وانت ما را در دوراهی ماغری پیاده کرد و ما که با پوشیدن شلوار اسکی درون شلوارمان داشت جوجه در می آمد مجبور شدیم شلوارمان را از شدت گرما در بیاوریم.
همینطور که وسط جاده بی شلوار می گشتیم ناگهان یک ماشین پلیس آمد و ما در حالیکه لنگ بی تنبان مشغول هیچهایک بودیم سوار اتومبیل او شدیم تا ما را به شهر ماغری برساند.
بلافاصله به سوپرمارکت رفتیم و نان و پنیر و ژامبون درجه ١ خریدیم و صبحانه شاهانه ای را در وسط جاده ناکجا آباد خوردیم.
و باز به راه افتادیم و ناگهان سوار یک کامیون حمل خاک تا اولین کارخانه شن و ماسه رفتیم.
حدود ۵ کیلومتر راه رفتیم که ریق همگی داشت در می آمد خلاصه ٢٠٠٠٠ درم دادیم و به شهر کاپان رسیدیم و باز با تمام راننده های تاکسی با شوق فراوان از ما استقبال کردند.
این استفبال گرم مردمی باعث شد که ما زبان فارسی و ترکی و روسی را بتوانیم با پانتومیم ترکیب کنیم و هنری بدیع از این مرز و بوم را به جهانیان عرضه نماییم.
به هر حال به هر خفتی بود سوار ماشین بعدی شدیم و راننده را مجاب کردیم با ٢٠٠٠٠ تا دیگر ما را به ایروان برساند.
و او هم برای اینکه از خجالت ما در بیاید ما را به یک رستوران برد و با کباب آهو از ما پذیرایی کرد و ما هم به رسم سله به رعایا ٣٢٠٠٠ درم دادیم تا شاد شوند.
جاده نسبتا خراب و دو بانده که مانند هزارچم خودمان هزاران بار می پیچد و گردنه های بدون دید دارد سرعتمان را نسبتا کم می کرد.
میگم نسبتا چون این راننده کلا پیچ و غیر پیچ حالیش نیست و همینطور سبقت می گیرد. به هر حال به عصر رسیدیم و تازه وارد گردنه ای شدیم که باد برف های کنار جاده را به جاده کشیده و زمین کاملا لغزنده است و همه ماشین ها گیر کرده اند. و با تاریکی هوا کولاک شروع می شود.
در نهایت با راننده در کولاک گیر کردیم و چراغ بنزین چشمک می زند و دمای بیرون -۵ است البته با باد تندی که می وزد احساس -٢٠ است.
چندین بار ماشین را هل دادیم تا از گردنه بتواند رد شود. یک بار روی یخ بدجور زمین خوردم. خوب شد اول سفر کتفم از جا در نیامد!
جای مهرداد مثل همیشه خالیه و خیلی یادش کردم چون همین راه و با هم رفته بودیم
به هر حال اگه از این کولاک زنده بیایم بیرون بعد از ایروان به سمت گرجستان می ریم و از اونجا با ٢ روز تاخیر وارد روسیه می شیم و از شهر ولادی غفقاز به مسکو خواهیم رفت.
بالاخره تراکتور پلیس راه قسمتی از مسیر ما را بوکسل کرد تا بتوانیم به حرکت ادامه دهیم به سمت ایروان.
ما الان رسیدم ایروان … البته زنده
ساعت ١١ شب به یک دایی رضایی رسیدیم که کارچاقکن است برای ما یک هاستل پیدا کرد. نفری ٧٠٠٠ درم. به نظرم زیاد است ولی ١١ شب وقت چانه زدن نیست!
*** وقتی استاندارد توقف ۴ ساعت قبل از تاریکی هوا را رعایت نکنی نتیجه اش همین است.
من برم سوپر یک چیزی بخرم برای شام … اکشن کولاک و تعریف کنم.
ما با مقادیری سوسیس برگشتیم
تخم مرغ برای صبح
آب و شیشه مناسب یرای شستشوی قسمتهای قدامی (و این شیشه چه حالی داد تا انتهای سفر).
در ضمن این هاستلی که ما هستیم چسبیده به یک دیسکو است و از آنجا که امت همیشه در صحنه در اماکن متبرکه جمع هستند ما هم انگار با دوبس دوبس ایشان محشوریم و به فضل الهی خستگی نجات از کولاک و هول دادن اتومبیل در برف با آرامشی خاص در حال رفع شدن است.
عید نوروز را صبح در هاستلی کع بودیم با کانال های ماهواره ای برگزار کردیم و بعد عازم شهر شدیم.
بلیط قطار به شهر تفلیس گرجستان را به مبلغ نفری ۶٠$ خریدیم. سپس راه افتادیم توی شهر برای پیدا کردن ترمینال اتوبوس برای خرید بلیط برگشت همراه نیمه راهمون که اونم خیالش راحت باشه.
سر راه از کارخانه آرارات بازدید کردیم. یک قلعه بزرگ بالای تپه. از در که وارد شدیم بوی کنیاک همه هوا را اکنده بود. ساعتی که ما رسیدیم ساعت بازدید نبود برای همین از همان جا برگشتیم و باز مدتی شهر پرسه زدیم و از حال و هوای آن لذت بردیم.
شایان عکس پاسپورتی همراهش نبود که از واجبات در سفر زمینی و ولنگ و بازی مثل این است. برای همین سری هم به یک عکاسی زدیم و بعد از آن ساعاتی را در پارک پشت اپرا که بنای بسیار زیبایی است گذراندیم و از دیدن مردم و معاشرت با آنها لذت وافر.
عصر دیر سوار قطار شب رو گرجستان شدیم تا صبح در تفلیس باشیم.
تجربه بی نظیری بود! تا به حال در رخت خواب با مامور ویزای یک کشور ملاقات نداشتم !
اول مامور مرز ارمنستان ما را از خواب بیدار کرد و همانطور که دراز کشیده بودیم پاسپورتهایمان را گرفت و در کامپیوتری که به همراه داشت ویزایمان را کنترل کرد و مهر خروج را زد.
من هم که فاصله بین خواب و بیداریم یک چشم بستن است دوباره خوابیدم. فکر کنم مدتی بعد مامور مرز گرجستان وارد قطار شد و او هم در حالیکه من چشمانم را هم باز نکردم یک مهر ورود در پاسپورتم زد.
و ما بطور افقی وارد کشور گرجستان شدیم!
2 دیدگاه. ارسال دیدگاه
سلام کسی هست منو راهنمایی کنه میخوام برم روسیه از ارمنستان و گرجستان۰۹۳۶۴۹۵۱۶۲۳
با آژانس مسافرتی جمان تماس بگیرید: ۰۹۱۲۲۸۶۷۰۹۲ و ۶۶۹۱۸۷۵۶