
کمی در میدان سرخ قدم زدیم و به سمت هاستلی که می شناختیم و بارها برای پینت بال آنجا رفته بودیم که نزدیک میدان هم بود حرکت کردیم. تقریبا بعد از چند سال دوری از مسکو راحت پیدایش کردیم و زنگ در را زدیم و البته در را بهر روی ما باز کردند.
قیمت تخت ها را پرسیدیم و رسپشن فرمود اینجا دیگر هاستل نیست و الان هتل شده است و برای همین قیمت اتاق ۳۰۰۰ روبل است که در واقع می شد نفری ۱۵۰۰ روبل (تقریبا ۲۰$) که برای انتخاب ساعت ۱۱ شب نزدیک میدان سرخ خوب است. وقتی به اتاقمان رفتیم متوجه شدیم که کیفیت همان هاستل است فقط صاحب خانه دوست داشته بگوید من هتل دارم! دستشویی و حمام در طبقه بالا هست و برای رسیدن به آن باید راه های پر پیچ و خمی را طی کنی! ولی به هر حال همه کارهایی که لازم است از جمله خوابیدن در آن میسر است.
با دوستم آنتون تماس گرفتیم و قرارشد فردا بعد از ظهر حدود ساعت ۴ او را در محل کارش ببینیم. او آدرسش را برای ما فرستاد و نزدیکترین ایستگاه مترو که ایستگاه کیتای گورود هست را برایمان مشخص کرد که در محله قدیمی مسکو و همچنین نزدیک چاینا تاون هست.
از روی نقشه سفارت چین را پیدا کردیم و برای اینکه تکلیف ویزایمان همین اول روشن شود فردا صبح را به رفتن به سفارت اختصاص دادیم.
لباس هایی را که یک هفته بود به تن داشتیم را هم برای شستشو تحویل خانه داری به اصطلاح هتل دادیم و ۳۰۰ روبل هم به حسابمان نوشت!
و بدین ترتیب شب اول در مسکو را با خوابی عمیق شروع کردیم.
فردا صیح به سمت میدان سرخ رفتیم و وارد ایستگاه مترو پلوشاد رولوتسی. یا همان میدان انقلاب خودمان شدیم که ۳ طبقه دارد. از طریق یکی از ورودیها که از درون یک شاپینگ مال بسیار زیبا می گذرد این ورود مسرت انگیز را انجام دادیم. این مرکز فروش یا همان شاپینگ مال درست کنار میدان سرخ زیر زمین بنا شده و برای اینکه زیبایی میدان را به هم نریزد فقط نورگیر آن با تزیین زیبای شیشه و برنز نمایان است .
یکی از مراسم همیشگی خوردن سوسیس های عالی ورودی این مترو است. یکی ۱۲۰ روبل که می شود یه پول خودمان تقریبا ۶۰۰۰ تومان. که البته صبحانه مطبوعیست.
ایستگاه پلوشاد رولوتسی یکی از زیباترین ایستگاه های مترو جهان است. بیشتر یک موزه است تا ایستگاه مترو. سرتاسر آن مجسمه های برنزی از مردان و زنان سرباز در زمان جنگ است و مجسمه سگی که انقدر مردم به دماغش دست کشیده اند رنگ برزنش یه طلایی گراییده. دیدن این ایستگاه هیچ وقت کهنه نمی شود!
نقشه مترو مسکو هم یکی از مهندسی ترین و خوش ریخت ترین نقشه های دنیاست. خط قهوه ای بصورت دایره ای تمام خطوط را قطع می کند و به این ترتیب از ازدحام زیاد در یک نقطه جلوگیری می نماید.
اگر در مسکو بقدر کافی با مترو بگردی مطمئن خواهی شد که شهر دیگری در آن زیر هست.
در مسکو چندین رودخانه بزرگ در جریان است و این خطوط از زیر این رودخانه ها می گذرند و گاهی آنقدر عمیق هستند که چندین دقیقه روی پله برقی آن که به نسبت بسیار سریع حرکت می کند باید به ایستی و انتهای تونل دیگر دیده نمی شود!
ایستگاه دانشگاه یا همان یونیورسیتات پیاده شدیم و اتوبوس شماره ۳۸ را سوار شدیم و بعد از گذشتن از جلو دانشگاه تقریبا سر خیابانی که در آن سفارت چین است از آن پیاده شدیم.
دختران دانشجوی بسیار زیبا ما را راهنمایی کردند تا در ایستگاه درست پیاده شویم و مسیر را نشانمان دادند تا میادا گم نشویم!
و ما پرسان پرسان سفارت چین را پیدا کردیم.
به داخل رفتیم و شماره ای مانند بانکهای خودمان گرفتیم و شیکً روی صندلی نشستیم تا نوبتمان شود.
همینطور که نشسته بودیم من بودجه سفر را کنترل کردم و متوجه شدم کمی بالاتر از بودجه تا به اینجا خرج کرده ایم. ینایراین قرار گذاشتیم با اقتصاد مقاومتی و ریاضتی یقیه سفر را تا چین پی بگیریم!
یودجه سفر ما ۱۰۰۰$ برای یک ماه بود که می شود تقریبا ۳۰$ در روز که برای من کاملا شدنیست. ۱۰$ خوراک ۱۰$ خواب و ۱۰$ حرکت. ۱۰۰$ هم تفریحات سالم و ناسالم!
برای ۲ نفر این بودجه تا ۳۰٪ هم کاهش می یابد.
تقریبا با این بودجه می شود همه جای دنیا را گشت. البته اگر جزو افراد بازار مکان و شکم چران نباشی! که در آن صورت همه پولهای عالم هم کم است و فراهم کردن رضایت امریست نا ممکن حتی توسط حضرت حق.
ما در ابن فکر بودیم که اگر گرفتن ویزا طولانی شد از سفارت بخواهیم درخواست را در مسکو بدهیم و ویزا را در کنسول ولادی وستک بگیریم.
زهی خیال باطل!
خلاصه همینطور که نشست یودیم تا نویتمان بشود و بطور طبیعی فکر اقتصاد مقاومتی آزارمان می داد ناگهان معجزه رخ داد!
شماره ما روی تابلو ظاهر شد و ما خیلی شیک به پشت باجه رفتیم و خانمی چینی با زبان شیوای انگلیسی فرمود شما در مسکو چه می کنید و ما هم فرمودیم: همان کاری که همه می کنند! گشتن ! و اکنون می خواهیم با قطار ترنس سایبریا به ولادی وستک برویم و از آنجا به پکن پایتخت عزیز شما!
ایشان هم در کمال احترام فرمود شما غلط می کنید! ویزای چین را باید از کشور خودتان می گرفتید!
ما هم که حالمان خوب است بدون هیچگونه اصراری از این صراحت کلام استقبال کردیم و شاد و خندان از در سفارت خارج شدیم.
و از آنجاییکه در عدم بود و نیود یکیست پس وقتی اساسا برنامه ای نیست همه برنامه ها خوب است و روی میز!
بطور عجیبی یاد پروژه های عمرانی در کشور خودمان می افتم و حالا بهتر می فهمم چرا وقتی برای چندمین بار فاز ۱۴ و ۱۵ پارس جنوبی را افتتاح کردند همه اینقدر خوشحال بودند!
فکر کنم باید بخشی را در این باب به بدنه دانش مدیریت پروژه اضافه کنیم!
حال که چین منتفی شد فکر کردیم برویم مغولستان و از آنجا با یک پروازی به هند برویم ولی ویزای هند هم حتما همین حکایت را دارد! پس به کشور دیگری که ویزا نمی خواهد شاید مالزی بد نباشد! ولی اگر به مغولستان می رفتیم و نمی توانستیم ویزای دیگری را بگیریم دیگر نه راه پس داشتیم و نه پیش ! چون برگشت به روسیه هم غیر ممکن بود با ویزای یکبار ورود و چین هم تکلیفش روشن.
با شایان مشورت کردم و او از دختری مغول که دوستش بود و نامش چنگیزخان بود گفت!
هرچه فکر کردم در کشوری گیر بکنم که نه راه پس داشته باشم و نه راه پیش و برای تشکیل خانواده هم با چنگیزخان مغول مجبور باشم ازدواج کنم خیلی جنبه خوشایندی ندارد پس بطور منطقی پروژه مغولستان هم منتفی شد!
همینطور که قدم میزدیم و در این افکار غوطه ور بودیم ناگهان ساختمان زیبای دانشگاه موسکو در کنارمان سبز شد. یکی دیگر از ساختمانهای ۷ خواهر با معماری استالینی. بنایی بینظیر که درس خواندن در آن از آرزوهای من است.
می گویند اگر در این دانشگاه متولد شوی و هرشب را در یک کلاس بگذرانی ۱۸ سالگی فارغ التحصیل خواهی شد!
در حیاط آن قدم زدیم و از بیرون این محیط علمی لذت بردیم. اساتید و دانشجویان در حال رفت و آمد هستند. محیط آرام و ساکت است ولی هیچکس خاموش نیست!
نتیجه گیری کلی با در نظر گرفتن کلیه جوانب از جمله چنگیزخان این بود کل سفر را در روسیه برگزار کنیم و از آن بیشتر لذت ببریم. و مهمتر آنکه اقتصاد مقاومتی هم مالیده می شود و دیگر لازم نیست زیر ۳۰$ در روز خرج کنیم ! ولی به هر حال بودجه بودجه است و ما هم چون به شیر نفت وصل نیستیم و قرارهم نیست ذخایرمان را خرج کنیم باید روی همان ۳۰$ بمانیم.
پس به ایستگاه مترو برگشتیم و به یاد چنگیزخان غذای مغولی سفارش دادیم و از خوردن آن در ظرف چدنی لذت بردیم. ۴۰۰ روبل.
به میدان سرخ برگشتیم واز بناها، مجسمه ها و محیط آن لذت بردیم. به زور دلقکهایی که لباس استالین و ایوان مخوف را به تن داشتند با ما عکس گرفتند و ۵۰۰ روبل روی دستمان گذاشتند و رفتند! این هم اثرش.
به پاساژ بسیار شیک روبروی کاخ کرملین رفتیم. مسئؤل کنترل دم در تاجیک بود و با ما گپ فارسی زد و کلی حال کردیم. مدتی بود دنبال یک ساعت لانژین طلای قرمز با بند چرم قهوه ای بودم که آنجا پیدا کردم ولی با ۳۰$ نمی شد بخرم پس گذاشتمش برای سفری که به قصد دیگریست! ولی امتحانش ضرری نداشت!
از در دیگر پاساژ خارج شدیم و از روی پل بزرگی آنطرف میدان رد شدیم. از روی پل نمایی زیبا از کاخ کرملین را می شود دید. هنوز وقت نکرده ام عکسهای درون دوربین عکاسیم را بازبینی و منتقل کنم! شاید در انتهای این بازنویسی عکسهایی را یکجا بگذارم.
به هر حال حدود ۳ ساعت در آنطرف میدان پرسه زدیم. در لحظه ای متوجه شدیم که به جای نزدیک شدن به بار آنتون داریم از آن دور می شویم! پس خود را به اولین ایستگاه مترو رساندیم و بدنبال مسیر ایستگاه کیتای گورود گشتیم. از خانمی پرسیدیم و او خطی که به سمت کیتای گورود می رفت را نشان داد.
هر ۳۰ ثانیه یک قطار وارد ایستگاه می شود!
تا ما منتظر آمدن قطار بعدی بودیم آن خانم سراسیمه پیش ما آمد و به ما فهماند که مسیر اشتباه به ما نشان داده است! چهره اش برافروخته بود و ناراحت. او گفت همراهش برویم و با او سوار خط دیگری شدیم.
در میانه راه حدس زدم که او مسیرش این نیست و فقط می خواهد ما را به مقصد برساند! از او خواهش کردم که این کار را نکند ولی او نپذیرفت خلاصه ایستگاه بعد که می بایست خط عوض می کردیم به هر اصراری یود او را منصرف کردم از همراهی ما وبه او اطمینان دادم خودمان راه را پیدا می کنیم.
چقدر انسانیت زیباست …
ایستگاه کیتای گوورد ۳ در دارد که هرکدام در یک خیابان باز می شود و ما طبق معمول دورترین به مقصدمان را تصادفا انتخاب کردیم تا لذت مضاعفی از چرخ در شهر ببریم.
و باز پرسان پرسان به سمت بار دوستم آنتون که رییس پینت بال مسکو هست حرکت کردیم. از در بار وارد شدیم. در کمتر از چند صدم ثانیه دیدارها تازه شد و آنتون مرا با ریش سفید شناخت! دفعه قبل هم من ریشم سفید بود ولی سرجایش نبود که کسی ببیند!
همدیگر را بغل کردیم. آنتون مردی درشت اندام و کمی چاق است با سر تراشیده و ظاهری نسبتا خشن و در عین حال خجالتی. کمی طول کشید تا یخش باز شود و با ما بدون ناراحتی از انگلیسی دست و پا شکسته اش صحبت کند.
او را در جریان سفر گذاشتیم و گفتیم برای غواصی می خواهیم به دریاچه بایکال در دل سیبری برویم.
دریاچه بایکال یکی از عمیق ترین دریاچه های دنیا درست بالای مغولستان به عمق بیشتر از ۲۰۰۰ متر است و می تواند ۳ سال آب شیرین کل مردم زمین را بدهد!
و بطور طبیعی این دریاچه عظیم در زمستان یخ میزند. به قطر بیشتر از ۲ متر!
آنتون به دوستش دیمیتری در ایرکوتسک تماس گرفت و خلاصه در یک چشم برهم زدن برنامه جدید سفر آماده شد. دیمیتری هم مسئول پینت بال ایرکوتسک است. آنتون گفت با ما تا ایستگاه قطار برای خرید بلیط می آید. تمام راه را از کوچه پس کوچه های مسکو قدیم طی کردیم و با هم کلی گپ زدیم هرجا هم که مکالمه سخت می شد به کمک مترجم روسی به انگلیسی منظور منتقل می گردید. در میانه راه خانه قدیمی که توسط چینی ها ساخته شده بود را دیدیم.
و قدم زنان تا ایستگاه قطار یاراسلاو رفتیم و برای فردا شب ساعت ۱۱ بلیط ایرکوتسک را گرفتیم. ایستگاه یاراسلاو نزدیک یکی دیگر از ساختمانهای هفت خواهر استالینی هست که به منظور هتل بین المللی از ابتدا ساخته شده و همه رییسهای جمهور کشورها در زمان بعد از جنگ و دوران جنگ سرد در این هتل اقامت می کرده اند.
اکنون این ساختمان در اختیار هتل هیلتون است.
از مسیر دیگری باز به بار آنتون که نامش لارا کرافت هست برگشتیم. برایمان غذا سفارش داد و شب فوق العاده ای را با هم گذراندیم. سپس قدم زنان تا هتل ما رفتیم و یک شب دیگر اقامتمان را در آن هتل تمدید کردیم.
فردا صبح کوله هایمان را پشتمان انداختیم که مجبور نباشیم برای تحویل اتاق به هتل برگردیم و گشت و گذار در شهر را شروع کردیم. تا حوالی ساعت ۲ بعداز ظهر گشتیم و به بار آنتون رفتیم. باز با هم کمی در شهر گشتیم. آنتون از یک نمایشگاه نقاشی خبر داد که چسبیده به بار خودش هست.
وقتی وارد شدیم هنوز چند دقیقه تا افتتاحیه مانده بود. هنوز یکی از بنرها روی زمین بود و نمی دانستند چطور نصب کنند! که ناگهان من بالای نردبان رفتم و به کمک شایان و آنتون مشکل را درست قبل از افتتاحیه حل کردیم.
کلی از ما تشکر کردند و آنتون توضیح داد که از دوستان او هستیم و از ایران.
خیلی جالب است. جو گالری های نقاشی و آدم های هنری تقریبا همه جا یک جور است! می شد به راحتی تشخیص داد در زیر این ظاهر درخشان عمقی وجود ندارد!
مثل اکثر گالریها مردم بجای توجه به اثار هنرمند مشغول گپ زدن با یکدیگرند و منتظر خوراکی های مفت! ریشهای هنری برای آقایان، با لباسهای پرزرق و برق برای خانم ها. و از آنجاییکه من بویی از این نوع هنر نبرده ام اندکی در تابلوها تعمق کردم. کارهای کلاژ بسیار خوب و نقاشی با رنگ روغن که ارزش خریدن داشت. از خانم نقاش عذر خواهی کردم بخاطر لباس غیر رسمی و تشکر از کارهای خوبش و خداحافظی! اوهم از کاری که برایش کرده بودیم تشکر کرد و اصرار که اشکالی ندارد که لباس اسپورت به تن دارم.
به هر حال کار فرهنگی هم انجام دادیم. وقتی بیرون آمدیم آنتون از برگزاری یک کنسرت زیرزمینی راک خبر داد و ما را به آنجا برد. گفت قبل از قطار ساعت ۱۱ به این کنسرت می رسیم. ساعت حدود ۸ شب بود و حداقل ۲ ساعت وقت داشتیم. گروه موزیک یکی از بهترین گروه های راک روسی است و بلیط کنسرت های اصلی آنها ۱۰۰۰$ است. با آنتون به محل کنسرت زیرزمینی رفتیم و حتی ورودی هم که ۱۰۰۰ روبل بود از ما نگرفتند!
در راکً روسی برعکس راک آمریکایی محتوی شعر بر موسیقی قالب است. و آنتون بعضی از شعرهای این گروه را برای من ترجمه کرد. قابل تعمق است!
ساعت ۱۰:۳۰ کنسرت را به مقصد یاراسلاوسکی واگزال یا همان ایستگاه یاراسلاو ترک کردیم. یک تاکسی گرفتیم و با اینکه کمی ترافیک بود نیم ساعت قبل از حرکت قطار در ایستگاه بودیم.
قبل از سوار شدن به واگن مسئول کوپه که زنی درشت اندام و کمی خشن بود بلیط و پاسپورت های ما را کنترل کرد و با مهربانی ما را به داخل هدایت نمود. از روی شماره تختمان کوپه را پیدا کردیم. من لوازمم را زیر تخت پایینی که رویش می خوابم گذاشتم و شایان روی طبقه بالا که زیرش می خوابد.
قطار ترنس سایبریا
Trans Siberian
این خط آهن ۹۲۸۹ کیلومتر طول دارد و حدود ۳۲۵ ایستگاه را طی می کند تا از مسکو به ولادی وستک در کنار دریای ژاپن برسد. طولانی ترین خط آهن روی کره زمین در سال ۱۹۱۶ و در زمان تزار الکساندر ۳ شروع و در زمان پسرش نیکولای ۲ به پایان رسید.
این راه آهن از زمانی که هنوز تکمیل نشده بود تا امروز خاستگاه و آرزوی بسیاری از مسافران، نویسندگان و فیلم سازانیست که علاقه به زیارت عالم دارند.
لیست ایستگاه های بین راه
پایان بخش سوم